معنی ابن ماسویه

لغت نامه دهخدا

ابن ماسویه

ابن ماسویه. [اِ ن ُ ی َ] (اِخ) میخائیل بن ماسویه، برادر یوحنابن ماسویه. ابتدا در خدمت مأمون بود و در جمیع امور طبی بر سنت یونانیان میرفت و با هیچیک از اطباء دو مائه ٔ پیش از خود موافقت نداشت چنانکه وقتی از او از موز پرسیدند گفت آنرا در کتب اوائل نیافتم و از این رو نه خود میخورم و نه بکسی تجویز میکنم. و مأمون او را بغایت اکرام میکرد و هیچ دوائی که ساخته ٔ میخائیل نبود نمی خوردو تمام متطببین بغداد نهایت او را تبجیل میکردند.

ابن ماسویه. [اِ ن ُ ی َ] (اِخ) ابوزکریا یحیی (یوحنا) بن ماسویه. فاضلی طبیب و مصنفی دانشمند بود. خدمت مأمون و معتصم و واثق کرد. پدراو ماسویه در جندی شاپور عطار بود و خود یوحنا تلمیذجبرئیل بن بختیشوع طبیب هارون بود، و حنین بن اسحاق شاگرد ابن ماسویه است. و گویند آنگاه که حجاج بن مطر وابن البطریق و سلم را برای اختیار و حمل کتب حکمت به روم فرستادند او نیز بهمین سمت به روم رفت و رشید او را متولی ترجمه ٔ کتب طبیه ٔ قریمه کرد و آن کتبی بود که مسلمین پس از فتوحات خود در انقره و عموریه و دیگر بلاد روم یافتند. او مردی مزّاح و حاضرجواب بوده است چنانکه گویند روزی ابن حمدون ندیم در محضر متوکل با یوحنا به دعابه چیزی گفت، یوحنا گفت اگر باندازه ٔجهل خویش علم داشتی و آن علم بصد خبزدوک بخش کردندی هر یک از آنان اعقل از ارسطو گردیدندی. (ابن الندیم). او بسیاری از کتب یونانی و سریانی را بزمان هارون و امین و مأمون و معتصم به عربی نقل کرد و از خلیفه برای این شغل وظیفه ٔ مستمره داشت. گویند او مکانی بکنار دجله برای تشریح بوزینگان مهیا داشت و در سال 221 هَ.ق. آنگاه که پادشاه نوبه برای معتصم بوزینه بتحفه آورد ابن ماسویه تمنا کرد که عده ٔ بسیاری از نوع آن از نوبه بدو فرستند و او بتشریح اجساد آنان پرداخت و علت این تقاضا آن بود که این نوع در تمام اندام بانسان شبیه و تنها فرقشان با آدمی مستور بودن بشره ٔ آنان از موی بود. وفات یوحنا در سال 243 بوده است. لیون افریقائی گوید مولد او به سال 777 م. (165 هَ.ق.) بوده است. او راست: کتاب الکمال و التمام. کتاب الکامل. کتاب الحمام. کتاب دفع ضرر الاغذیه. کتاب الاسهال. کتاب علاج الصداع. کتاب السدر و الدوار. کتاب لِم َامتنع الاطباء من علاج الحوامل فی بعض شهور حملهن. کتاب محنهالطبیب. کتاب مجسهالعروق. کتاب الصوت والبحه.کتاب ماءالشعیر. کتاب الفصد والحجامه. کتاب المرهالسوداء. کتاب علاج النساء اللواتی لایحبلن. کتاب السواک و السنونات. کتاب اصلاح الادویه المسهله. کتاب الحُمَّیات مشجر. کتاب القولنج. کتاب البرهان و آن مشتمل بر سی کتاب است. کتاب البصیره. کتاب الکُنّاش مشجر. کتاب الجذام. کتاب اصلاح الاغذیه. کتاب الرجحان فی المعده (کذا). کتاب النجح و آن کُنّاش صغیری است بنام مأمون. کتاب الادویهالمسهله. کتاب التشریح. کتاب الطبیخ. برادرهای او میخائیل و عیسی و جرجیس نیز شغل طبابت داشته اند.


ماسویه

ماسویه. [ی َ /س َ وَی ْه ْ] (اِخ) از کسانی بود که در داروشناسی و طب اطلاعاتی داشت و از تربیت یافتگان گندی شاپور بود. وی از معاصران جبریل بن بختیشوع و پدر یوحنا، طبیب معروف گندی شاپور است. (از تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 61). و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 328 شود.


ابن

ابن. [اَ] (ع ص، اِ) طعام خشک.

ابن. [اُ ب َ] (ع اِ) ج ِ اُبنه.

ابن. [اَ] (ع مص) متهم کردن. تهمت نهادن. || سیاه شدن خون در زخم. مردن خون.

ابن. [اِ] (ع اِ) زاده ٔ نرینه از آدمی. فرزند نرینه. پسر:
این کار وزارت که همی رانَد خواجه
نه کار فلان بن فلان بن فلانست.
منوچهری.
ای بدل ذوالیزن بوالحسن بن الحسن
فاعل فعل حسن صاحب دوکف ّ راد.
منوچهری.
از دولت آن خواجه علی بن محمد
امروز گلابست و رحیق است در انهار.
منوچهری.
شاه جهان بوسعید ابن یمین دول
حافظ خلق خدای ناصر دین امم.
منوچهری.
علی بن عبیداﷲ عادل
رفیعالبینات صادق الظن.
منوچهری.
شنیدم که اعشی بشهر یمن شد
برِ هوذهبن علی الیمانی.
منوچهری.
رعد پنداری، طبّال همی طبل زند
بر در بوالحسن بن علی بن موسی.
منوچهری.
|| و بعضی از کنای عرب مبدو به ابن باشد، چنانکه اب:
دهاد ایزدمرا در نظم مدحت
دل بشار و طبع ابن مقبل.
منوچهری.
با نظم ابن رومی و با نثر اصمعی
با صرف ابن جنی و با نحو سیبوی.
منوچهری.
چو ابن رومی شاعر چو ابن مقله دبیر
چو ابن معتز نحوی چو اصمعی لغوی.
منوچهری.
ابن هانی ابن رومی ابن معتز ابن فیض
دعبل و بوشیص و آن شاعر که بود اندر قَرَن.
منوچهری.
و گاه در ضرورت بِن ْ آرندبجای ابن بحذف همزه ٔ مکسوره و به کسر «ب »:
ملک پیل تن پیل دل پیل نشین
بوسعیدبن ابوالقاسم بِن ْ ناصر دین.
منوچهری.
ملک مسعود بِن ْ محمود ابن ناصرالدین آن
که رضوان زینت طوبی برد از رای و اخلاقش.
منوچهری.
علی الخصوص که دیباچه ٔ همایونش
به نام سعدِ ابوبکر سعدِ بِن ْ زنگی است.
سعدی.
ج، ابناء، بنون، بنین. و در حال اضافت بنو و بنی. و نسبت به ابن بنوی و ابنی باشد. || (اِخ) یکی از اقانیم ثلاثه ٔ نصاری. یکی از سه اقنوم اهل تثلیث. مهتر عیسی نزد ترسایان. ابن اﷲ:
درکلیسا بدلبر ترسا
گفتم ای دل بدام تو در بند
نام حق یگانه چون شاید
که اب و ابن و روح قدْس نهند
لب شیرین گشاد و با من گفت
وز شکرخنده ریخت از لب قند
سه نگردد بریشم ار او را
پرنیان خوانی و حریر و پرند.
هاتف.

ابن. [اَ ب ِ] (ع ص) غلیظ و سطبر از طعام و شراب.

حل جدول

ابن ماسویه

پزشک شهیر ایرانی دربار هارون الرشید


ابن

فرزند پسر عرب

فرزند پسر

فرهنگ معین

ابن

فرزند نرینه، پسر، پسر، یکی از اصول سه گانه مسیحی، پدر، پسر، روح القدوس. [خوانش: (اِ) [ع.] (اِ.)]

عربی به فارسی

ابن

فرزد ذکور , پسر , ولد , زاد , مولود

فرهنگ فارسی آزاد

ابن

اِبْن، بطور خاص به حضرت مسیح اطلاق شده است،

فرهنگ عمید

ابن

فرزند ذکور، پسر،
* ابن‌عم: [قدیمی] پسرعمو،

معادل ابجد

ابن ماسویه

175

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری